سه شنبه دهم نوامبر
رقص و پایکوبی خود را با رفتن به نوشتههای بامزه گذشته ادامه میدهیم:
(14 مارس 2014) آخرین خبر! به خانواده ما یکی اضافه شد
برای اینکه خیالهای عوضی نکنید بلافاصله بگویم که این تازه وارد فقط یک مرغ است!
مرغی که باعثش غیر مستقیم از ناحیه نوه مان جیس بود
هماتطور که قبلا نوشتم، او بزرگ شد و رفت دانشگاه. ولی چند ماه قبل از آن از دوستی یک مرغ دریافت کرده بود که موقع رفتن به دانشگاه پیش پدر مادرش ماند. آنها ابتدا علاقهای به نگاهداشتنش نداشتند و گفتند میدهند بما. ما هم شروع کردیم برای ورودش به خانه مان تدارک دیدن، تا اینکه بالاخره یک قصر شاهانه برایش درست کردیم!
ولی آنها بعدا که دیدند آن مرغه آدم بدی نیست تغییر رای دادند و تصمیم گرفتند نگاهش دارند. ما هم که خود را حاضر کرده بودیم صبر کردیم تا حالا که زمستان برود و خودمان یک مرغ تهیه کنیم! چند روز پیش رفتیم یک موسسه پناه دهنده به حیوانات خانگی و یک مرغ ازشان گرفتیم. فعلا این را داشته باشید تا بعد مطالب بیشتری بآن اضافه کنم.
بقیه وقت امروز را صرف توضیحاتی در باره اوضاع و احوال عضو تازه وارد میکنیم. این مرغ قرمز قهوهای رنگ که در محوطه حیاطمان جا خوش کرده با اینکه ملکه زیبائی نیست خیلی هم از آن دور نیست! خوش اخلاق و آدم دوست هم هست!
برای اینکه نتواند به سبزی کاری مان صدمهای برساند لازم بود که یک درب کوچک ساخت خانگی آنجا در حیاط نصب کنیم که سبزی کاری را از قصر او جدا کند!
یک نکته دیگر هم اضافه کنم و مرخص شوم. داشتن یک مرغ سوای آنکه برای یک آدم بازنشسته سرگرمیخوبیست مرا بیاد خاطرات دوران کودکی در یزد میاندازد. ما هم مثل خیلیهای دیگر مرغ و خروس داشتیم (و نیز سگ و گربه) که هم فال بود هم تماشا. ولی آنچه خیلی خوب بیادم مانده خروسی بود شاهانه (شما میتوانید ترجمه کنید، قشنگ!) که خیلی با من انس گرفته بود. یادم میآید وقتی بعد از ظهرهای تابستان در جای خنکی دراز میکشیدم او هم میآمد روی شکم و سینه من میلمید و چرت میزد!
پی نوشت: این نوشته و چندتای دیگر در آینده مال آن فاصله زمانی هستند از اواخر فوریه 2014 تا اواخر جون 2015 که با بعضی نوشته دیگران تصادفی حذف شدند و بطور کامل تکرار میکنم